روز به روز خاطر مبارکمون رو باید آزار بدیم که خاطر نامبارک دیگران و اطرافیان از حرفامون، کِردارمون و افکارمون رنجیده نشه.
کِی برسه اون روزی که بیخیال تموم این مسخره بازیا بشم و بزنم به سیم اول و آخر و برم که خودم باشم و خودم و خاطر مبارک همایونیم اصن.
این که توییترم دارن به حرم سرا و میکده شون تبدیل میکنن از عوارض روشن فکری و آزادی بیانشونه.
بریم که برا آزمون آزمایشی ارشد که جمعست آماده شیم.
چند وقتی بود که حس میکردم خیلی قدم هام رو محکم و استوار سمت هدف برمیدارم یا تعریف درستی از هدفم دارم که انقد مطمینم تا وقتی که کاری جور شد و پاره وقت مشغول شدم. یکی از همکاران تو کار موسیقی بود و از رفتارها و صحبتایی که دیدم ازش فهمیدم شیدای موسیقیه و مجنون وار به سازهای میرسه و تمیزشون میکنه و معتقده که سازی که تو با هنر و مراقبت ازش صداشو در میاری از اون سازی که توی مغازه پشت ویترینه یا اونی که یه گوشه ی خونه افتاده و کسی صداشو در نمیاره, حالش خیلی بهتره.
دو روز قبل هم داشتم اپیزود جدید بی پلاس که خلاصه کتابی با اسم Focus رو میگفت, گوش میدادم. یه جاییش نویسنده حرف خیلی قشنگی زد. میگف اگر کاری که بهش باور دارید و شده اعتقادتون رو انجام بدید بسیار موفق و با تمرکز خواهید بود در اون کار و فارغ ار هر نتیجه ای حال خوبی که در جستجوش بودید رو بدست میارید.
حقیقتا این حرفایی که شنیدم و کارهایی که دیدم تو عمق وجودم رفت و بیشتر دنبال خودشناسی رفتم
شاه کلید اصلی رو باید توی خودم بگردم و پیدا کنم.
به نظر حقیر بهترین کتاب برای مطالعه آن کتابیاست که توسط نویسنده یا ویراستار یا ناشر به فصلها یا بخشهای حدودا ده صفحهای تقسیمبندی شده باشد. اینگونه کتابی را میشود کنار تخت گذاشت تا در سگیترین و لهترین روزان و شبان زندگی هم بشود اقلا یک فصلش را خواند و بعد سرت را بگذاری و بگیری بخوابی یا بروی سراغ بدبختیهای دیگرت و دلخوش باشی که آهسته و پیوسته داری کتابی را تمام میکنی و دو زار سواد و شعور دستت را میگیرد در بلند مدت. وگرنه کتابخوانی آفت میشود وقتی فصلها بزرگ باشد و بخواهی وسط فصل رهایش کنی و روز بعد که برگردی به کتاب، به زحمت جایی که دیروز بستیش را پیدا کنی یا پیدا نکنی و بعد یادت نیاید و متوجه نشوی موضوع چی بوده و مجبور بشوی چند صفحه بروی از قبلتر و کلی وقت و انرژی و اعصاب هدر رود تا بهرهوری کتابخوانی آدم از این که هست هم داغانتر شود.
من از همینجا، دست همه اهالی نشر که کتابهایی با استاندارد مورد نظر بنده منتشر میکنند را میبوسم. دمتان گرم و خدا قوت!
. همیشه این بوده که وقتی بر مغز میکوفتند، مرد می مُرد و بس.
ولی حالا با بیست زخم کاری بر فرقِ سر، از جا برمی خیزد و ما را تارومار می کنند.
. هنوز این جا بوی خون می دهد.
همه ی عطرهای عربستان هم به این دست کوچک بوی دیگر نخواهند داد.
شکسپیر، مکبث
روزی که از اول صبش با کار شروع بشه و همینطوری تا خود شب بی خوابی تا سر حد مرگ به چشمات بیاره رو طلا میگیرم میذارم تو قاب اصلی زندگیم
فارغ از اینکه درآمدی حاصل شده یا نه. تجربش برام خیلی شیرین تره
امروز یه قرار دارم IPM یه چند تا برنامه دست و پا شکسته نوشتم برای مانیتور کردن سرورهاشون که اگر خوب کار کنه قراره تو مقیاس بزرگتر هم استفاده بشه.
برنامه در کل چند تا گیر کوچیک داره ولی تمام تلاشمو کردم داینامیک بشه و بی مشکل
از بی کد زدن این همه مدت به ستوه اومدم و این IPM رسمن شده محراب من.
بعدش قراره برم برد رزبری پای قیمت کنم سمت پل حافظ و ببینم اگر مناسب بود بگیرمش برای پروژه شخصی
با امیر صحبتایی در مورد کار دارم
بعدشم که ماشین رو بردارم و برم کلاس زبان تا بوق شغال.
امیدوارم روز خوب و بدون استرسی باشه. اگرم نبود من میتونم جمع و جورش کنم. تمرین کردم خیلی
توکل به خدا
واقعا امید و انگیزه ای ندارم.
نمیدونم باید به چی و کی وصل شم که بتونم درست کنم همه چی رو. خودم آدم ضعیفیم که نمیتونم رو پای خودم وایسم و مستقل شم، یا نمیتونم محکم حرفمو بزنم به همه.
بگذره این زمونه ایشالا. رو سیاهیشم بمونه برا منِ گذشتم که خیلی ناامیدی حواله میداد بیرون و نمیذاشت به قول حبیب رضایی بشکفم.
درباره این سایت